(مطلبی که میخونید از جمله نوشته های پر از معنای خودمه.امیدوارم بپسندین
و نظر یادتون نره.این روزا تنها سرگرمی ام شده وبلاگ که اونم میترسم زیاد مطلب بذارم)

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مترسک مرد . . .
تو مزرعه ی دنیا از صبح آفتاب تا سیاهی شب
سر پا ایستادن و زل زدن ساده نیست
نفس کشیدن در هوا ی تنهایی و گرفته
و زندگی را به تنهایی سپری کردن ساده نیست
دنیا همه دور و برت باشند و ببینند تو را
اما نتوانستن گفتن حرف دلت ساده نیست
ترسیدن همه از تو حتی عشق کلاغ
روی شونه های تو ننشستن ساده نیست
عمری مزرعه را نگهبان بودن و
آخر سر تنها شدن ، ساده نیست
تو نمی دانی که من چه میکشم؟!
مترسک و تنها بودن ، ساده نیست
مایه گذاشتن از عشق برای مزرعه
نرسیدن به کلاغ . . . ساده نیست
من کفر نمی گویم. . . تو جای من؟
سوختن مزرعه و پر کشیدن کلاغ ، ساده نیست
دوباره اگر من بیایم، مترسک نمی شوم
من دانه ی گندم برای پرنده ام ! دوباره مترسک شدن ساده نیست
گرچه دیگر پر ندارم ، دارم هنوز شوق پرواز را !
"دانه" میشوم برای کلاغ! پرنده دانه می خواهد و من ، پرواز را . . .
تحمل مترسک دیگر تمام ، می خواهد "دانه" شود برای کلاغ
آخر در زمین ماندن و حسرت پر نکشیدن ساده نیست
---------------------
ببخشید اگه بد بود یا سبک و قافیه نداشت 